يه روز با پسرم
امروز صبح كه داشتم ميومدم سركار خيلي آروم اومدم تو اتاق كه ببينمت يه دفعه برگشتي بهم خنديدي يك لحظه خشكم زد سريع اومدم بهت شير دادم تا بخوابي ولي خوابي در كار نبود خاله ندا اومد كنارت شروع كردي بازي كردن منم فرار كردم ولي مادانا گفت خيلي گريه كردي براي همين خاله ندا بردتت حموم الهي دورت بگردم خيلي بيشتر از قبل دلم برات تنگ ميشه الان ساعت دو نيمه تا نيم ساعت ديگه ميام پيش پسر خوشگلم با هم يه چرتي ميزنيم بعدم بهت آبميوه مخلوط ميدم طالبي با موز يا موز با سيب جديدا برات دستنبو گرفتم خيلي دوست داري بعدم با هم بازي ميكنيم ماماني عاشق سيم تلفني تلفن خونرو داغون كردي براي همين برات يه تلفن خريدم كه فعلا سرت با اون گرمه راستي ماماني يه...
نویسنده :
مامان الهام
8:26